اما تحولات جامعه سرمایهداری در قرن بیستم موجب بهبود شرایط اقتصادی شد ، شکاف طبقاتی دوران رقابتی مورد تاکید مارکس، برای انقلاب اجتماعی تخفیف یافت و در نهایت باعث به وجود آمدن اندیشه جدیدی در مارکسیسم شد، با این مجموعه تحولات بود که برنشتاین متفکر آلمانی و از رهبران حزب سوسیال دموکرات در آلمان نتیجه گرفت که روش اصلاح تدریجی ساختار جامعه سرمایهداری به شکل دموکراتیک، روش قابل قبول در دوران کنونی است و جایی برای انقلاب اجتماعی دیگر باقی نیست و در واقع اگر سوسیالیسم کماکان قرار باشد به عنوان طبقه کارگر و آرمانش تلقی شود وجه اخلاقی آن است که نشاندهنده گرایش طبقه کارگر به عدالت اجتماعی و برقراری و برادری و توزیع عادلانه خواهد بود. برنشتاین اصلاحات و بازنگریهای عمدهای در استراتژی و اصول مارکسیسم انجام داد که به تجدیدنظرطلبی در مارکسیسم معروف شد.
مهمترین هدف مارکسیسم تجدیدنظرطلب مجموعه کوششهای فکری در نقد مارکسیسم ارتدکس و ارائه تفسیر دیگری از مارکسیسم در جهت تطبیق آن با شرایط متحول سرمایهداری بوده است.
تجدیدنظرطلبان به اصلاح و تکامل تدریجی در امور جامعه و عدم ضرورت انقلاب سیاسی اعتقاد داشتند. برنشتاین با انتشار کتاب خود تحت عنوان سوسیالیسم تکاملی در اواخر قرن 19 مواضع جنبش سوسیال دموکراسی را جهت تازهای بخشید.
حزب سوسیال دموکرات آلمان در نتیجه افزایش حمایت بخشهای غیرکارگری ، پیروزی نسبی در کسب امتیاز از حکومت و ضرورت سازش مقطعی با گروههای سیاسی دیگر، مواضع انقلابی خود را به تدریج کنار گذاشت و عملاً اصلاحطلب شد. برنشتاین به تدریج از سنت مارکسیسم ارتدکسی فاصله گرفت و نماینده اندیشههای جریان فکری دموکراتیک در درون جنبش سوسیال دموکراسی بود.
تجدیدنظرطلبان بیشتر به مسائل علمی و مشکلات اصلاح اجتماعی توجه داشتند تا به مسائل نظری و انتزاعی و در خصوص مسائل ارضی و دهقانی، اتحادیههای کارگری و اقتصاد و تجارت جهانی و غیره راهحلهایی پیشنهاد کردند.
دیدگاههای اقتصادی تجدیدنظرطلبان
تجدیدنظرطلبان معتقد بودند که تئوری اقتصادی مارکس، باید مورد تجدیدنظر قرار گیرد، اصول کلی آن باید تصحیح و یا حداقل تکمیل گردد و نتیجهگیریهایی که مربوط به تکامل سرمایهداریاند باید به طور اساسی تغییر داده شوند. مارکس معتقد به تئوری عینی ارزش بود. بنابراین تئوری: ارزش مبادله یک کالا توسط زمان کاری که برای تولید آن ضروری است تعیین میشود.
برنشتاین به پیروی از انجمن فابین اظهار میداشت که ارزش اقتصادی به همان دقت یا حتی به گونهای دقیقتر میتواند توسط تئوری جدید فایده نهایی که تئوری ذهنی بود تعیین شود. بنابراین تئوری ارزش یک کالا در تحلیل نهایی توسط نیاز و تقاضا(یعنی توسط ذهن) تعیین میشود.
میان تئوری عینی و ذهنی ارزش صرفنظر از نتایج اقتصادی و تئوریک، اختلاف ایدئولوژیکی نیز وجود دارد. تئوری عینی ارزش بر قوانین عینی اقتصادی و طبقات اجتماعی تاکید میکند، در حالی که تئوری ذهنی ارزش بر ذهن و خواست طبقات متمرکز میشود. تئوری فایده نهایی با نظریه فردباوری و اعتقاد به هماهنگی اقتصادی میان طبقات اجتماعی متفاوت سازگاری بیشتری دارد.
نکته دیگر در مورد نظریه ارزش از کار است. طبق این نظریه ارزش کالا معادل ارزش کار انجامشده (کار زنده و کار مرده) برای تولید آن است. اما برنشتاین معتقد است میزان تقاضا- سودمندی کالا، میزان پیچیدگی مهارت در کارگران و عامل تکنولوژیک در تعیین ارزش کالا دخیل است.
دیدگاههای سیاسی تجدیدنظرطلبان
تجدیدنظرطلبان اظهار داشتند که اگر تکامل اقتصادی به سرمایهداری انحصاری منجر نشود، طبقه کارگر به فقر محض دچار نگردد، جنبش کارگری باید در کل فعالیتهای خود بازنگری کند. طبقات کارگر به جای آن که اقدامات کوتاهمدت خود را همچون مقدماتی برای نبردهای بزرگ ببینند، باید حملات محدود خود علیه سرمایهداری و جامعه بورژوازی را به عنوان هدف اصلی خویش تلقی کنند.
برنشتاین میگوید: «جنبش همه چیز است، اما هدف هیچ» یعنی تکامل تدریجی نباید تحت شعاع هدفی دور قرار گیرد.یکی از نظرات اصلی تجدیدنظرطلبان این بود که دولت را میتوان از درون تصرف کرد و لاینقطع آن را تغییر داده و بدل به ابزاری در خدمت کارگران یا به طور کلی در خدمت مردم عادی درآورد.
برنشتاین و پیروانش معتقد بودند که اگر حق رای همگانی به اجرا گذاشته شود، طبقه کارگر به خاطر کمیت غالب خود اکثریت پارلمان را کسب خواهد کرد.او عقیده دارد که سوسیال دموکراتها باید از طریق انتخابات آزاد و مردمی (دموکراتیک) هر چه بیشتر کرسیهای انتخاباتی را در پارلمان از آن خود ساخته و بدین ترتیب با حمایت پرولتاریا حاکمیت خود را استقرار بخشند و در نهایت به هدف خود یعنی سوسیال دموکراسی پرولتاریایی دست یابند.
بنا به اعتقاد برنشتاین اگر سوسیال دموکراتها بتوانند اکثریت را در پارلمان کسب کنند قادر به تصویب اصلاحات سیاسی خواهند بود.از دیدگاه تجدیدنظرطلبان سوسیال دموکراسی تدریجاً جای لیبرالیسم را میگیرد. به نظر برنشتاین دموکراسی میتواند استثمار را از میان بردارد، زیادهرویهای ناشی از رقابت را محدود کند و صنایع مورد بهرهبرداری بخش خصوصی را به موسسات عمومی تبدیل کند.
همچنین به نظر برنشتاین ساخت گروههای اجتماعی در سرمایهداری به سوی دوگانگی یا سادگی گرایش ندارد (فقیر- غنی) بلکه به نظر وی پیچیدگی نظام تقسیم کار اجتماعی در سرمایهداری پیشرفته و افزایش کارویژهها و نقشها، پیچیدگی بیشتری در ساخت گروههای اجتماعی ایجاد میکند.(که با نظرات پارسونز و دورکهایم شباهت دارد.)
تجدیدنظرطلبان خواستار سوسیالیزه کردن سرمایهداری به نحوی تدریجی بودند، هر چند درباره شیوه دقیق اجرای این برنامه اختلافنظر داشتند. ملی کردن- انتقال مالکیت به کمونها و ایجاد تعاونیها- از جمله راهنماییهایی بود که پیشنهاد میشد به اعتقاد آنها سوسیالیسم لازمه تداوم حیات اجتماعی نیست بلکه شرط بهزیستی و بهروزی انسان است و از این رو خود به خود به وجود نمیآید بلکه باید ایجاد شود.
به نظر آنها سوسیالیسم به معنی دموکراسی اقتصادی است یعنی کارگران باید مدیریت کارگاه را به دست گیرند یا سهم عمدهای در اداره اقتصادی داشته باشند.آنان همچنین برخلاف مارکسیستهای ارتدکس نسبت به حل مسئله ارضی و وضع دهقانان علاقهمند بودند. به نظر تجدیدنظرطلبان، سوسیالیسم میباید از علائق دهقانان کوچک به عنوان مالکان و کارگران کشاورزی دفاع کند.
دیدگاه فلسفی تجدیدنظرطلبان
تجدیدنظرطلبی برنشتاین بر استقلال نسبی روبنای فکری و اخلاقی و ایدئولوژیک نسبت به زیربنای مادی تاکید میکرد و بر آن بود که در جامعه سرمایهداری معاصر نقش و حیطه تاثیر عوامل روبنایی رو به افزایش و گسترش است.او به دیالکتیک هگل ایراد میگیرد که نمیتوان آن را در زندگی عملی به کار برد و برای تصمیمهای سیاسی مفید نیست... درباره وارونه ساختن دیالکتیک هگل، که مارکس پیشنهاد کرده است، برنشتاین میگوید که این کار آسان نیست زیرا همین که ما قلمرو رخدادهایی را که با تجربه اثباتپذیرند ترک میکنیم، به دنیای ایدههای قیاسی میرسیم و در اینجا اگر از قانونهای دیالکتیک پیروی کنیم، پیش از آن که بفهمیم، در دام خودبالندگی ایده گرفتار میآییم.
برنشتاین اندیشه سوسیالیسم را به عنوان غایتی که از طریق انقلابی خشونتبار تحقق میپذیرد مردود دانسته و معتقد است سوسیالیسم تنها یک فرآیند است نه یک غایت.
به نظر وی مهم نیست که سوسیالیست به هدف غایی خود برسد آنچه مهم است اینکه سوسیالیست در عمل اجرا شود.
رشد سرمایهداری پیدایش سوسیالیسم را تنها ممکن میسازد نه مطلوب. آنچه سوسیالیسم را مطلوب میکند انگیزههای اخلاقی و عدالتخواهانه است. از همین رو بود که برنشتاین اعتقاد داشت فلسفه کانت باید فلسفه مارکس را تکمیل کند.
برنشتاین تحت تاثیر نظریه سوسیالیسم اخلاقی کانتگرایان نو، احزاب سوسیالیسم را به فراموش کردن آرزوی انقلاب قریبالوقوع دعوت کرد و به جای آن خواستار بهرهگیری از وسائل پارلمانی و قانونی موجود برای انجام اصلاحات اجتماعی و سهیم شدن در ساختار سیاسی و اقتصادی جامعه شد. نظریات برنشتاین در احزاب سوسیالیست تاثیر عمیق گذارد و برنشتاینیسم به مشی حاکم بر انترناسیونالیسم دوم بدل شد.